دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

دینای مامان وبابا

شیرین کاریهای ممول مامان

یک ماه پیش دینا نانازی رو بردم دکتر کودکان هم برای قد و وزنش هم برای این که ببینم حالا که دخملیمون 2 سالش تموم شده احتیاج به مکملی یا ویتامینی داره یا نه ؟ وقتی دکتر قد و وزنش رو گرفت گفت که همه چیز عالیه وبرای دادن مکمل باید ازمایش خون انجام بشه .فردای اونروز دینا عسلی رو ناشتا بردیم ازمایشگاه تا ازمایش خون وادرار ازش بگیرن .دینا جونم تا محیط ازمایشگاه رو دید فهمید که چه خبره و شروع به بیقراری کرد خلاصه که با یه زحمتی دخملی رو اروم کردیم که دستش رو بیاره جلو تا ازش خون بگیرن. بمیرم برای ممولم که مجبور شدن از دو دستش خون بگیرن چه گریه ایی میکرد منم اشک تو چشمم جمع شده بود ولی خودمو کنترل کردم ودینا رو اروم کردم .دستهای ممولم تا م...
11 آذر 1391

عکسهای از مسافرت دینا جونم

دخمل ما تا این ماشین رو دید یک ذوقی ذاشت که نگووووو ولی اگه فکر کردین که توش نشست تا تکون بخوره خیال کردید چون وقتی روشن شد دینا یه جیغی کشید وازمون خواست تا پیادش کنیم .اخه دخترم نه به اون ذوقت نه به این جیغت دینا جون درحال بررسی کردن وسایل بعد از اون ماجرا که در بالا گفتم فقط به وسایل نگاه میکرد.  دخملی در حال خوردن سالاد که خودش میگه شالاد .ممولم علاقه زیادی به خوردن سالاد داره حتی وقتی نیمه شب از خواب بیدار میشه میگه من شالاد میخوام .   قدم گذاشتن دینا عسلی روی ماسه ها واولش حس خوبی نداشت ولی کم کم عادت کرد.         ...
14 آبان 1391

مسافرت دینا عسلی وماجراهایش

امروز بعد 2 هفته اومدم از مسافرت دینا عسلی وماجراهاش بنویسم . اما اول میخوام عید سعید غدیر رو به  مادرم ومادر همسرم  که از سادات هستند تبریک بگم. ما روز 5 شنبه 27 مهر در شهر زیبای رامسر بودیم .هوا آفتابی و بسیار پاک بود .تصمیم گرفتیم که سوار تله کابین بشیم .تا دینا عسلی توی تله نشست شروع کرد به بیقراری تا حتی حرف زدن ما ودادن خوراکی آرومش نکرد همین که پیاده شدیم آروم شد ومشغول شیطونی شد از اون بالا شهر ودریا رو میتونستی با تمام زیباییهاش ببینی . منظره بسیار زیبایی بود.بعد از گشت وگذار توی ارتفاعات باز برگشتیم سمت تله که پایین بریم اما این بار دینا نانازی دیگه نه گریه کرد نه بیقراری وقتی برگشتیم  دینا عسلی رو ...
12 آبان 1391

دینا نانازی وکارهای جالب وزیبایش

امروز داشتم خونه رو مرتب میکردم که دیدم صدایی ازت در نمیاد اومدم ببینم داری چی کار میکنی دیدم بلههههههههههه پوتینهای منو پات کردی داری به سختی وبا ناز راه میری چقدر هم ازت این کارت لذت میبردی  منم که متعجب مدام قربون صدقه ات میرفتم جالب اینجاست که درست هم پات کرده بودی قربووووووووووووون دخمل ناناز باهوشم برم من   یه کار دیگه هم میکنی اینه که هر وقت من جارو میکشم دوست داری به من کمک کنی یا وقتی گرد گیری میکنم میایی پیشم میگی پیس پیس یعنی به من شیشه پاک کن بده تا من شیشه ها رو تمیز کنم انقدر دستمال کاغذی مصرف میکنی که مثلا یه جا رو تمیز کنی الهی دورت برگردم نازنین من انقدر دینا مشغمول تمیز کردن بود که با ه...
9 مهر 1391

دینا نانازی و کلاه قرمزی وبچه ننه

چند روز پیش من وبابایی تصمیم گرفتیم که دینا نانازی رو ببریم سینما فیلم کلاه قرمزی وبچه ننه  البته من میدونستم که دینا نمیتونه تا اخر یه جا بشینه وفیلم بینه ولی با این حال رفتیم سینما .این بار دومی بود که سینما میرفت باراول 8 ماهه بود که اولش جیغ میزد وبیقرار بود ولی وسطای فیلم خوابش برد.این بار هم اولش محیط سینما براش جالب بود وقتی که چراغ ها خاموش شدن دینا یه لحظه تعجب کرد وبعد بنای ناسازگاری گذاشت وقتی فیلم  شروع شد هیچ جذابیتی برای دینا نداشت بیشتر دوست داشت با من حرف بزنه یا اینکه توی تاریکی وسط سالن راه بره هر چقدر که بهش میگفتیم بیا بغل ما یه دقیقه میومد وسریع بلند میشد نیم ساعت از شروع فیلم گذشته بود که گفت ...
8 مهر 1391

روزت مبارک دختر نازنینم

دینای من عزیزدلم   مونس دلم  ممووووووووووول مامان                                         روزت مبارک این هم عکسهایی از مموووول من قربون ذوق کردنت عزیز دلم   ...
28 شهريور 1391

تولدت مبارک دینای مامان

      بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست               و قشنگترین روزم روز شکفتنت.                    دینای من تولدت مبارک.                          ...
23 شهريور 1391

احوالات این چند وقته دینا عسلی

مثل همیشه سلام به گل گلابم  دختر نازنینم دینا عسلی انقدر خبر های خوب زیادی دارم که نمیدونم اول کدومش رو بگم.  اول دومیش رو میگم خبر دوم اینه که بابا مرتضی به خاطر کاری که براش پیش اومد از اول تیر تا به امروز خونه بود چون به خاطر شغلش همیشه باید مسافرت باشه این دو ماه مرخصی براش واقعا لازم بود تا یه خستگی از تن به در کنه ایشالا همیشه سایه اش بالا سرمون باشه . واقعا این چند وقته بهمون خیلی خوش گذشت.               بابا مرتضی خیلی خیلی دوستتتتتت داریییییم   واما اولین خبر ودر اصل مهمترین خبر این که گل گلدونه من دردونه مامانی  از 18 مرداد دیگ...
6 شهريور 1391

یک سالگی وبلاگ دینا عسلی

سلام به گل گلابم دینا عسلی امروز وبلاگ شما دختر نازنینم یک ساله شد. یک سالگی وبلاگت مبارک باشه دردونه مامانی   واما یه خبر مهم دیگه این که روز 21 مرداد تولد خودم (مامان راحله) بود .                                                 تولدم مبارک. ...
26 مرداد 1391

عکسهایی از دینا جونم

5 ماهگی دینا جونم .داره به تابلوی عکس خودش نگاه میکنه .   این عکس رو با مکافات گرفتیم چون دینا جونم بدش میامد روی سبزه ها بشینه. من خودم عاشق این ژست دخملیم   ...
12 مرداد 1391