دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

دینای مامان وبابا

عکسهای مسافرت ممووول مامانی قسمت 2

بازم سلام به دختر گلم واما ادامه عکسهای مسافرت دینا دینا خانمی در یک تیپ متفاوت   دینا عسلی وبهار جون دختر پسر عمه بابایی نهایت ذوق دینا عسلی به خاطر سوار شدن کشتی   دینا عسلی در قشم   یعنی من دیوونه ی این اداها وژستاتم نازنینم     ...
5 ارديبهشت 1392

عکسهای مسافرت ممووول مامان 1

سلام  به دینا نانازی میخوام عکسهای دینا نانازی رو که عید امسال به شیراز وبوشهر وبندرعباس وقشم سفر کردیم رو بذارم . اول به شراز رفتیم وچند روزی رو مهمون عمه مهناز (عمه بابایی) بودیم خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه.  دینا خانمی رو بردیم تخت جمشید ونقش رستم .تا روز 15 فروردین ما شیراز بودیم . عکسهای دبنا نانازی در شیراز روز 13 بدر در دامن طبیعت   دریاچه نمک در شیراز دینا نانازی در لباس قشقایی   دینا عسلی خسته وگریان در تخت جمشید ...
4 ارديبهشت 1392

شیرین زبونیهای ممووووووول مامانی

ابن بارهم مثل همیشه یه سلام بلندبالای زیبا به مموووول خودم دینا عسلی دختر مهربون من این روزها بسار شیرین زبون شده واونقدر قشنگ حرف میزنه که دل همه رو برده. دینا عسلی به من میگه مامانی بلاسمو (لباسمو) بتوشون (بپوشون) بریم بیرون یعنی من عاشق این بتوشون گفتنشم   دینا عسلی من موقع خواب به من میگه مامانی لالالی (لالایی) بذار من بخوابم یعنی من عاشق این لالالی گفتنشم دینا عسلی به من میگه مامانی خوراکی بده ومن کاملا میفهم منظور از خوراکی یعنی بستنی بعد براش یه چیز دیگه میبرم میگه مامانی یعنی بتتینی بده. راستی به لواشک هم میگه لاکی .خیلی هم لواشک دوست داره یعنی من عاشق لواشک خوردنشم با اون لبو لوچه چسبناک و قرمزی...
3 ارديبهشت 1392

عکسهای اتلیه دینا عسلی

سلام به نازنینم به عرق بیدمشکم دینا عسلی  تو این مدت که نبودیم کلی اتفاقات افتاد الان که میخوام شروع به نوشتن کنم نمیدونم از کجا باید شروع کنم از عید و مسافرتهاش بگم یا از شیرین زبونیهای دینا عسلی که به اوج خودش رسیده ولی اول تصمیم گرفتم که عکسهای اتلیه دینا عسلی رو بذارم بعد توی پست دیگه از سفر وخاطرهاش بگم.   ...
26 فروردين 1392

این روزهای شیرین دینای شیرین زبون من

   سلام به عزیزترینم  به بهترینم  سلام به دینا عسلی                                     امروز دختر گلم وارد سی ویک ماهگی شد.سی ویک ماهگیت مبارک قند عسلم. این روزها چقدر به خودم میبالم که دینای من بیشتر کارهاشو خودش انجام میده ودوست داره که مستقل باشه و خودش به تنهایی کارشو انجام بده مثل از پله بالا و پایین رفتن که خیلی هم با احتیاط این کارو میکنه یا اینکه دوست داره تو کارهای خونه و نظافت کمکم کنه یا خیلی دوست داره وقتی اشپزی میکنم به...
24 اسفند 1391

دینا عسلی و شیرین زبونیهایش

سلام به عرق بیدمشکم   گل گلابم   دینا عسلی   دینا عسلی من این روزها متوجه یه سری تفاوتها بین خودش واطرافیانش میشه ومدام درحال مقایسه کردنه مثلا میگه من جوواب(جوراب)دالم مامان جوواب نداله یا من کفش دالم مامان کفش نداله.     وقتی عکسشو میبینه میگه این (عس )منه یا عکس 6 ماهگیشو میبینه میخواد توضیح بده خیلی بامزه میگه من توچولو بودم /توچولو بودم .   دوردونه من وقتی وقتی چیزی رو تعریف کنه وسط حرف زدناش یه اب دهنی قورت میده ویه جور بامزه ای این کارو انجام میده که فقط دوست دارم اونموقع بچلونمش.   نازدونه من هر وقت مجله خیاطی میبینه صفحه لباس عروس رو میاره وبه مادر جونش میگه مامان من لبا...
8 بهمن 1391

روزهای شیرینی که زود میگذرند.....

سلام به دینا عسلی مامان          چند وقتی که دینا نانازی بسیار شیطون شده و موقع بازی کردن کلی سروصدا به پا میکنه.عاشق فوت کردن شمع شده همش به من میگه بیا (هلود ) بگیریم منظور دخملی تولده .خلاصه ما هم یه شمع میاریم روشن میکنیم تا دینا خانم بگه هلود هلود هلودت مبارک.بعد هم شمع رو خاموش میکنه و یه دستی هم میزنه ودوباره این کار تکرار میشه تا وقتی که ایشون خسته بشن . تو پست قبل گفتم که با دینا جونی تراشه های الماس رو کار میکنم دخملی ناناز من 22 کارت رو تا الان یاد گرفته ماشالا دینا جونم خیلی باهوشه و توی این کار خیلی با من همکاری میکنه بعضی وقتها خودش میگه که کارت رو نشونش بدم تا کلمه ها روبگه....
20 دی 1391

دینا عسلی وتراشه های الماس

سلام به گل گلابم  به عرق بیدمشکم دینا عسلی شما دختر نازنینم وارد 27 ماهگی شدی وهر روز با شیرین زبونیهات وشیطنتهات دل همه رو میبری. دختر گلم این روزها حرف زدنش خیلی بامزه شده وقتی بهش میگم وسیله ایی رو برام بیاره همش میگه بببببدم؟یا وقتی میخواد دستشویی بره به هر کسی که اطرافش باشه میگه من دارم میرم (جی) بابا من جی یا خاله من جی دارم.   عاشق بازی کردن با ماشینهای کنترلیه همش میگه مامان باطییی (باطری)بزن شاژ(شارژ).     وقتی میخواد بگه مامان بیا میگه ماماااان بدو بدو که مثلا من فکر کنم کاری که با من داره خیلی واجبه.   یا زمانی که خوابش میاد همش به من میگه بخوابم؟ مامان بخوابم؟منم میگم بله عزیزم الان وقته خ...
28 آذر 1391