دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

دینای مامان وبابا

یه خبر خوب وتوپ

سلام وصد سلام به دخترای گلم یه چند وقتیه که ما یه مهمون کوچولویی داریم که قراره به زودی به دنیا بیاد.. بلههههههههههههه دینا خانم ما یه خواهری کوچولو داره که اسمش دنیا است . دنیای ما به امید خدا دی ماه اعلام حضور خواهد کرد وچشم همه ما رو روشن میکند... دینا گلی حسابی خوشحاله وهمش ازم میپرسه ابجیم کی به دنیا میاد  کلی ذوق داره البته امیدوارم این ذوقش بعدها هم ادامه داشته باشه حس خیلی خوبیه که من صاحب دو تا دختر نازنین هستم ایشالا همیشه تنشون سالم باشه و لباش خندون                            ...
15 مهر 1394

دینا گلی و رفتن به پیش دبستانی

سلام به دختر نازم دینا گلی امسال شما رفتی پیش دبستانی دختر نازنینم اولین حضور رسمیتو تو محیط  اموزشی تبریک میگم...امیدوارم که یه روزی بیام اینجا وخبر قبولی دانشگاه و فارغ التحصیلیتو بنویسم....                                             ...
15 مهر 1394

این چند وقته ما....

این چند وقته که نبودیم سرمون خیلی شلوغ بود.توی پست قبلی فقط عکس گذاشتم که الان درموردش توضیح میدم حدود 2 ماه پیش ما یه مسافرت یه روزه به شهر ارومیه داشتیم .ارومیه شهر بسیار زیبایی است اول رفتیم یه بوستان بزرگ که توش پر بود از گلهای لاله .بعدش رفتیم یه جای کوهستانی که اسمش بند بود یه جایی مثل دربند خودمون بود یه ناهار تپل وخوشمزه خوردیم بعدش رفتیم بالای کوهستان که یه سد بود یه جای سرسبز و دیدنی بود هوا هم حسابی خنک بود موقع برگشتن هم بستنی معروف ارومیه که بهش بستنی دوندورما میگن خوردیم .طعمش خوب بود ...... یه چند وقت بعدش هم رفتیم بندر عباس که به خاطر گرمی هوا نتونستیم بریم جایی زودی برگشتیم خونمون. اینروزها کارمون این شده که هرروز دست ...
14 تير 1393

این روزهای ما

سلام به نازدار مامانی این روزها شما دوست داری که ما به مناسبتهای مختلف برات کیک تولد بگیریم و شما هم هی شمع ها رو فوت کنی............. وخلاصه اینکه ما هم بدمون نمیاد که با دخملی وخانواه هرچند وقت یک بار ازاین برنامه ها داشته باشیم . عسل من چند وقتی که کلمه دخترونه وپسرونه رو اینجوری میگه مامان منو ببره مررردسه (مدرسه) دخترگونه که درس بخونم یا وقتی میگم چه اسباب بازی بخرم میگه مامانی پسر گونه نخریاااا دختر گونه بخر ...... این روزها دخملی حسابی تو کارهای خونه تکونی کمکم کرد با این اسپری همه کاره افتاده به جون میز عسلی هی اسپری میزد وهی دستمال میکشد.............. قربون دخمل عزیزم ......هر 5 دقیقه هم میگفت مامانی من خسته شدم...
19 اسفند 1392

برف بازی ممووووووول مامانی

سلام به دخترک شیرین زبونم که تازگیا مثل ادم بزرگا حرف میزنه و بعضی وقتها حسابی با حرفاش ما رو غافلگیر میکنه..........مثل این جریان............ داشتم با بابا مرتضی در مورد شما حرف میزدم که یهویی با یه لحن خیلی بامزه گفتی واااااا مامان(یه مکث کوچولو) این چه حرفیییییییییه میزنیییییییییییی؟من وبابایی اول وبعد داری بازی میکنی بهت میگم چه بازی میکنی میگی دارم غذا میپزیدم یعنی من عاشق این حرف زدناتم توی این چند روزه که کرج حسابی برف میومد ما کرمان وبندر عباس بودیم وبرفی ندیدیم اما تا رسیدیم دیدیم که چه برفی نشسته دینا عسلی هم گفت بریم برف بازی هر چی گفتم بریم خونه پوتین ودستکش بیارم بعد بریم قبول نکرد این هم برف بازی دینا جونم ...
19 بهمن 1392

دینا عسلی و کارهایش

به دینا میگم چرا وقتی با آنیتا بازی میکنی انقدر با هم دعوا میکنین؟ با یه قیافه جالب و دست تکون دادنهای بامزش میگه چیکار کنیم جنبه نداریم دیگههههه دینا خانم توی اتاقش مشغول بازی کردنه صدام میکنه وبهم میگه مامانی اخه مامانی چقدر به من بستنی میدی من که بستنی نمیخورم خواهش میکنم برای من بستنی نیار من هم کاملا متوجه شدم که دخملی دلش بستنی میخواد ولی با این طرز بیان بعضی وقتا که توی بغل من هست وداره کارتون میبینه یهویی میگه مامان چرا منو قورت دادی من رفتم تو شکمت اخه چراااااا دارم خونه رو جاروبرقی میکشم  بهم میگه مامانی من حوصله ندارم  اسباب بازیامو جمع کنم میشه شما جمع کنی و اتاقمو جارو بکشی اونوقت من به شما جایزه میدمااااا...
14 دی 1392

عکسهای دخترک شیرین من

روز عاشورا دینا عسلی کنار ابجی رها دینا جونم  در عروسی این هم یه عکس خوشجیل از یک دختر نازنین خوشگل قربون اون خندت برم من عسلکم   ...
9 آذر 1392