این روزهای شیرین دینای شیرین زبون من
سلام به عزیزترینم به بهترینم سلام به دینا عسلی
امروز دختر گلم وارد سی ویک ماهگی شد.سی ویک ماهگیت مبارک قند عسلم.
این روزها چقدر به خودم میبالم که دینای من بیشتر کارهاشو خودش انجام میده ودوست داره که مستقل باشه و خودش به تنهایی کارشو انجام بده مثل از پله بالا و پایین رفتن که خیلی هم با احتیاط این کارو میکنه یا اینکه دوست داره تو کارهای خونه و نظافت کمکم کنه یا خیلی دوست داره وقتی اشپزی میکنم بهم کمک کنه خلاصه این که ممووول من زودتر از اونی که فکرشو میکردم بزرگ شده .
راستی 12 اسفند تولد باباعلی (بابای بابایی) بود که بازهم تولدش رو بهش تبریک میگیم وامیدواریم که همیشه سایه اش بالا سر ما باشه.
تو این روزها انقدر با دخملی برای خرید بیرون رفتیم که وقتی میاد خونه انقدر خسته اس که دوست داره بخوابه .
این روزها دینای من هر وقت یه خرابکاری میکنه سریع میاد پیشم و با لحن معصومانه ایی بهم میگه مامان دعوام نکنیاااا باشه ؟
این روزها دینای من هر وقت میخواد بخوابه میگه منم گصه بگم؟ بعد خیلی بامزه میگه یکیییییی نبووووود یه دختره....... بعدش هرچی که دوست داره میگه و تا نیم ساعت این گصه گفتنه ادامه داره....
این روزها دینای من عاشق نگاه کردن به سی دی عمو پوررنگه .از صبح که پا میشه تا موقع خواب دوست داره عمو پورنگ ببینه .
این روزها دینای من هر لباسی که میپوشه بدو میره جلوی ایینه تا خودشو ببینه بعد هم میگه خوشتل شدم؟
همه اینها نشون میده که دینای من خیلی خانم شده انگاری حسابی بزرگ شده و من متوجه نبودم الان که کاراشو میبینم متوجه میشم وای خدای من چقدر خوشحالم که این لحظات زیبا رو میبینم زمانی که من مریضم با دلسوزی بچه گانه اش میاد بهم میگه مامان مریضی ؟ الان خوب میشی.یا مدام میاد میپرسه مامان خوب شدی؟ یا مدام بوسم میکنه که محبتش رو نشون بده دلم میخواد بوسه بارونش کنم اون موقع است که میگم خدایا شکر بابت وجود این فرشته نازنین ...
چند روز پیش صبح برای خرید بیرون رفته بودیم وقتی رفتیم هوا سرد بود ما که توی پاساز مشغول خرید بودیم وقتی بیرون اومدیم یه برفی اومده بود که هم خیلی قشنگ بود هم دینا عسلی ذوق زده شد. این عکس رو همون موقع انداختم .