دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دینای مامان وبابا

مسافرت دینا عسلی وماجراهایش

1391/8/12 23:21
نویسنده : راحله
761 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد 2 هفته اومدم از مسافرت دینا عسلی وماجراهاش بنویسم .

اما اول میخوام عید سعید غدیر رو به  مادرم ومادر همسرم  که از سادات هستند تبریک بگم.

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

ما روز 5 شنبه 27 مهر در شهر زیبای رامسر بودیم .هوا آفتابی و بسیار پاک بود .تصمیم گرفتیم که سوار تله کابین بشیم .تا دینا عسلی توی تله نشست شروع کرد به بیقراری تا حتی حرف زدن ما ودادن خوراکی آرومش نکردهمین که پیاده شدیم آروم شد ومشغول شیطونی شد از اون بالا شهر ودریا رو میتونستی با تمام زیباییهاش ببینی . منظره بسیار زیبایی بود.بعد از گشت وگذار توی ارتفاعات باز برگشتیم سمت تله که پایین بریم اما این بار دینا نانازی دیگه نه گریه کرد نه بیقراری وقتی برگشتیم  دینا عسلی رو بردیم لب دریا تا یه( اب باژی )به قول خودش بکنه .لب دریا چه کرددددددددددد این دخملی ما اولش که با لباسش میرفت توی آب بعدش کم کم لباساشو دراورد و با بابا مرتضی رفتن تو. آب .

چههههههههههههه کیفی کرد این عسلمون انقدر آب بازی کرد و توی آب میدوید که من لذت میردم از این همه شادمانی وخوشحالی ممووولم وقتی از آب باژی برگشت انگاری سردش بود .دندونای مموولم از سرما هی به هم میخورد ویه قیافه خوشگلی شده بود با اون حالش از ما میخواست که باز هم ببریمش دریا تاآب باژی کنه.روز جمعه بار سفر بستیم .از اونجا با پدر ومادر همسری راهی اردبیل شدیم.اردبیل خیلی سرد بود چند روزی رو مهمان مادربزرگ و دایی بابا مرتضی بودیم.دست همشون درد نکنه بابت پذیرایی وزحمتی که توی این چند روز کشیدن .بعد من ودینا عسلی وبابا مرتضی یه سفر 2 روز به ارومیه داشتیم که دینا عسلی اصلا همکاری نکرد تا میتونست مارو اذیت کرد .همیشه میگم که این بار آخرم که میرم مسافرت اما نمیدونم چرا بازم میرم؟شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  باز هم برگشتیم اردبیل تا این که روز چهار شنبه 10 آبان برگشیم به خونمون .ووووووووای که هیچ جا خونه خود آدم نمیشه .چقدر دلم برای خونمون تنگ شده بود .چقدر خوشحالم که به خونه اومدم دینا هم همین طوره تا رسید به خونه رفت سراغ اسباب بازیهاش که مبادا توی ابن چند روزه اتفاقی براشون افتاده باشه اول از همه هم رفت سراغ مداد رنگیهاش .قربوووووون دخمل باهوش ونقاشم برم من

عکسهای ممووولم

طبیعت بسیار زیبای شهر رامسر

دینا جونم وقتی از تله کابین پیاده شد از بغل بابایی جدا نمیشد.آخه چراااااااا؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سپیده
13 آبان 91 19:45
با سلام. وبلاگ "کودک من" مسابقه شماره 5 را شروع کرد. در صورت تمایل شرکت کنید. http://koodakeman91.niniweblog.com/
مرجان مامان پریساجون
16 آبان 91 14:24
عزیزم همیشه خوش باشین
نجمه
16 دی 91 16:30
وبلاگتون خیلی قشنگه. میشه وبلاگ پسر منم لینک کنید.ممنون