دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

دینای مامان وبابا

یه عکس دوست داشتنی از دینا

سلام عزیز مامان میخوام توی این پست یه عکس از شما دختر یکی یدونم بذارم که من خیلی این عکس رو دوس دارم .البته همه عکسات مثل خودت قشنگن . قول میدم که همه عکساتو از بدو تولد تا 16 ماهگیت رو تو پست بعدی بذارم . واما عکسی که من دوست دارم  عاشق این مدل نگاه کردنتم دوردونه من ...
29 دی 1390

عکس آبجی رها

سلام دوستان گلم  اگه یادتون باشه چند وقت پیش گفتم که دینا جون صاحب یه خواهر خوشگل شده .آبحی رها رو میگم .میخواستم عکس این دختر عزیزم رو بذارم که بدونه من ودینا جون چقدر دوسش داریم . رها جوووون دوست دارم بگم که اندازه دینا دووووووست دارم عروسکم. قربوووووون اون اخم کردنت عزیزم   ...
29 دی 1390

یک روزخوب برای دینا عسلی

سلام دخترگلم امروز داشتم عکسهای شما رو نگاه میکردم که چشمم به عکسی افتاد که 2 ماه پیش انداخته بودم .یک روز جمعه من وشما وبابا مرتضی همرا ه مامان جون وبابا علی وخانواده عمو مجید(عمو بابایی) که شما علاقه خاصی به دختر عمو (کیمیا جون ) داری و آجی صداش میکنی رفته بودیم پارک که  موقع ناهار خوردن ازت انداختم حیفم اومد که این عکس رو نذارم.  مدل غذاخوردن دینا جون ...
29 دی 1390

اندر حکایتهای پارک رفتن دینا عسلی

سلام امید زندگی من     سلام به دختر یکی یکدونم دینا عسلی دیروز من ودینا خانم به همراه خاله مژگان و گل پسرش آوین جون رفته بودیم  پارک کودکان (خانه کودک) میخواستم هم یه بازی وتفریحی کرده باشی هم ببینم که توی این جور محیط ها چطوری رفتار میکنی مثل همیشه بهم میچسبی  یا اینکه میری وبازی میکنی اولش که از من جدا نمیشدی ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍زمانی که  میذاشتم توی استخر توپ که خودت بازی کنی جیغ میزدی و میخواستی که بیرون بیارمت .بعد از چند دقیقه که گذشت و شما نازنین من به محیط عادت کردی ودیدی که آوین هم داره بازی میکنه خودت رفتی سراغ توپ هایی که دورو برت بود...
23 دی 1390

ناز کردن های دینا خوشگله

سلام امید من  سلام زندگی من  سلام عسل من امروز میخوام از ناز کردنات بنویسم شما دختر یکی یکدونه من چند روز که یه جورای خاصی ناز میکنی و دل من و بقیه رو میبری..... ناز کردنتم این جوری که هر وقت دستت یا پاهات به جای میخوره حتی اگه  درد هم نداشته باشه شما یه اوووووووووووووه کشدار بامزه میگی  صورتت رو هم درهم میکنی و لبات کوچولو که مثلا خیلی درد میکنه اونوقت بدو بدو میای سمت من که جایی رو که درد میکنه رو ببوسم. یه مدل ناز کردنتم اینه که چیزی از دستت بیافته یه اااووخ اااووخ میگی که هر کی ندونه فکر میکنه یه خرابکاری کردی درست نشدنی... یا موقع خندیدن  یه قهقه هایی میزنی دیدنی یا موقع گریه کردن الکی هق ه...
11 دی 1390

آبجی رها(نی نی تازه واردما)

سلام دینای من  عسل من  ناناز من روز جمعه  رفتیم خونه عمه مریم (عمه بابا مرتضی) که صاحب یه فرشته کوچولو شده بودن .اسم این فزشته کوچولو ما رها ست . اما چرا بهش میگیم آبجی رها ؟   برای اینکه رها جون با دینا خانم خواهر شدن (البته از نوع شیری). وامیدوارم که در اینده هم دوستهای خوبی برای هم باشین. واما مهونی یک جشن ساده خودمانی که فقط خانمها دعوت بودن  به صرف نهار ومیوه وشیرینی.دختر گلم رها که همش خواب بود ولی در عوض دینا جون تمام مدت جشن بیدار ومشغول شیطنت.آخر جشن هم با جیغهایی که میزد معلوم بود که حسابی خسته شده و خوابش میاد. دینا مشغول شیطنت در اتاق امیر ح...
7 دی 1390

ما اووووومدیم....

سلام دوستان ما از مسافرت برگشتیم قبل از هرچیزی باید بگم جای همه دوستان  گلم خالی .....  واما  جریان مسافرت ما..... روز سه شنبه بابا مرتضی و پدرجون تصمبم میگیرن که شب یلدا اردبیل باشیم. ما هم که بیخبر.ساعت 12شب به ما گفتن که حاضر باشیم که صبح راه میافتیم....خلاصه ماهم که راضی به این مسافرت بی موقع نبودیم راضی شدیم وراه افتادیم. بماند که چقدر خسته شدیم تا به اردبیل برسیم . در ضمن دینا خانم هم کم اذیت نکرد انقدر جیغ زد و بیقراری کرد که من واقعا نمیدونستم باید چیکار بکنم شب یلدای امسال رو ما کنار مادربزرگ بابا مرتضی و دایی بابایی بودیم خیلی خوش گذشت .واقعا دستشون درد نکنه . دینا و دوستش آیلین جون درشب یلدا ...
6 دی 1390

خداحافظی

سلام دوستان ما داریم میریم مسافرت دلمون خیلی خیلی براتون تنگ میشه ایشالا با کلی عکس وخبر بر میگردیم به امید دیدار ...
29 آذر 1390

پانزده ماهگی دینا

سلام ممول مامان   امروز با هم رفتیم مرکز بهداشت. شما دخترگلم در15 ماهگی 12 کیلوگرم وزنت و81 سانتیمتر قدت شده وخدا رو شکر که همه چیز عالی بود.   اینجا اولین باری که دینا گذاشته موهاشو ببندیم اینم عکسهای متفاوت ازدینا قربونت برم من چقدراین مدل لباس بهت میاد عزیزکم ...
27 آذر 1390