دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

دینای مامان وبابا

اندر حکایتهای پارک رفتن دینا عسلی

1390/10/23 1:30
نویسنده : راحله
490 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امید زندگی من     سلام به دختر یکی یکدونم دینا عسلی

دیروز من ودینا خانم به همراه خاله مژگان و گل پسرش آوین جون رفته بودیم  پارک کودکان (خانه کودک)

میخواستم هم یه بازی وتفریحی کرده باشی هم ببینم که توی این جور محیط ها چطوری رفتار میکنی مثل همیشه بهم میچسبی  یا اینکه میری وبازی میکنی

اولش که از من جدا نمیشدی ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍زمانی که  میذاشتم توی استخر توپ که خودت بازی کنی جیغ میزدی و میخواستی که بیرون بیارمت .بعد از چند دقیقه که گذشت و شما نازنین من به محیط عادت کردی ودیدی که آوین هم داره بازی میکنه خودت رفتی سراغ توپ هایی که دورو برت بود واز من خواستی که داخل استخر توپ بذارمت البته این بار واقعا از روی میلت این کارو انجام دادی .واااااای که چه جالب بود اولش همونجا نشستی و تکون نخوردی بعد یواش یواش بین توپها راه میرفتی واینور واونور پرت میکردی انقدر محتاطانه رفتار میکردی که انگاری این توپها حکم نارنجک رو برات داشتند. بعد استخرتوپ سوار ماشین شدی چقدر هم ازاین کار لذت بردی ...حالا مگه از ماشین پایین میومدی .....مثل بچه ها که سوار تاب میشن دیگه دوس ندارن پایین بیان..... ولی نمیدونم که چرا شما از تاب میترسی هر کاری میکنم که نترسی نمیشه همیشه جیغ میزنی که توی تاب نذارمت آخه چراااااا؟

خلاصه بعد یک ساعت بازی انقدر خسته شده بودی که توی راه خوابت برد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله هدا
26 دی 90 13:15
سلام عزیز خاله خوش گذشته بهتا همیشه خوش باشی دیدی مامانی الکی ناراحتی میکردی
مامان مسافر كوچولو
27 دی 90 0:59
سلام دينا جون.عزيز خاله خوبي نازم .مامانش مواظب گل دخترت باش.