ماجراهای من دینا جونی
سلام به دخترم نازم مونس مامان
الان شما داری خمیر بازی میکنی منم فرصت پیدا کردم بیام برات بنویسم .
داری خمیر بازی میکنی میای به من میگی این خمیرو کنده کردم میگم یعنی چی؟ با دست خمیرو جدا میکنی میگی کنده کردم تازه متوجه شدم میگم مامان جون این خمیر رو جدا کردی یعنی ازش کندی قربون این حرف زدنت عسلم.
دارم نماز میخونم قران اوردی میگی مامان بیا (اورقان بخون) یا میگی برای من (اودا ) دعا کن قربون شیرین زبونم برم .
رفتیم پارک ارم با بهار جون سوار کشتی شدن کلی شادی کردن اومده میگه مامان من گیج.(جیغ) زده بودمااااا.
این روزها دینای من علاقه شدیدی به دیدن سی دی الوین وسنجابها پیدا کرده خیلی این فیلمو دوست داره تازه بعضی از تیکه ها وحرفهای فیلم یادشه با خودش تکرار میکنه.خیلی تئودرو دوست داره.
این روزها دینا عسلی خیلی دوست داره که یک جوجه یا کبوتر داشته باشه همش میگه مامان من یه جوجو کوچولو میخوام .
داریم توی پارک راه میریم دونفر داشتن با هم ترکی صحبت میکردن با صدای بلند میگه مامانی اینا چرا خارجی حرف میزنن ؟؟؟
توی کرج جشنواره هفته گردشگری بود ما هم رفتیم کلی برنامه داشتن اونجا تصمیم گرفتیم صورت دینا جونمو نقاش کنیم شد این