نوزده ماهگی دینا عسلی
سلام به دختر نانازم به یکی یکدونه ام دینا خانم
امروز شما عزیزدلم وارد نوزده ماهگی شدی هوووووورااااااانوزده ماهگیت مبارک عسل مامان
باورم نمیشه که دینای من انقدر بزرگ شده باشه که بعضی از کاراشو خودش انجام بده .وقتی یادم میافته که پارسال همین موقع 7 ماهش بود من مدام به خودم میگفتم پس کی تو راه میری /کی برام حرف میزنی /کی خودت تنهایی غذا میخوری/ الان میبینم که چه زود یک سال تموم شد و من الان دارم میبینم که دختر گلم خودش دوست داره تنها راه بره بدون اینکه دستاشو به من بده دوست داره خودش غذا بخوره حتی اگه همه غذا رو روی خودش بریزه اصلا از دست من غذا نمیخوره دوست داره خودش کفشاشو پاش کنه اولش انقدر با این کفشا ور میره که پا کنه یه ربعی میشینه و کفشارو پا میکنه اما اشتباه میپوشه اینجاش جالبه که وقتی خسته میشه اولش کفشو پرت میکنه ویه ااااهی میگیه ویه اخم بامزه هم میکنه بعد کفشو میاره که من پاش کنم تو اون لحظه انقدر میبوسمش ومیخندم که با تعجب نگاهم میکنه.یه کارجالبی هم که تازه یاد گرفته اینه که وقتی از حمام میاد باید حتما به خودش اسپری بزنه اگه منم یادم بره میره اسپریو میاره با دستاش گردنشو نشون میده میگه پیس پیس واااای که من عاشق این کارشم یا اینکه شونه میاره که موهاشو شونه کنم اونوقت اونه که موهای منو شونه میکنه اونم با چه مصیبتی ......
یه کاردیگه ایی که میکنه ومن عاشقشم اینه که بعضی وقتا میاد پیشمو یهو دستمو یا صورتمو میبوسه واااااای که چه حسی داره من که دلم غنج میره اونوقت من دیگه تو اون لحظه از خدا هیچی نمیخوام جز سلامتی نازگلم دینا عسلی
دینا جونی مدام این تورو می اندخت رو صورتش
عا شق این ژست قبل از خوابتم عزیزم
این هم آبجی رها / آبجی دینا عسلی ای قربووووووون اون چشمات عزیزم قربوووون اون لبات جیگرطلا