دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

دینای مامان وبابا

هجده ماهگی دینا جووون

1390/12/23 1:00
نویسنده : راحله
1,072 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل خوشبوی من    عزیزدلم دینا عسلی

امروز دینا خوشگله رو برده بودم مرکزبهداشت تا دخملیم واکسن 18 ماهگیشو بزنه .قبل از واکسن رفتیم برای قد و وزن. دینا خانم در18 ماهگی وزنش 13:500 کیلوگرم و قدش 86 سانتیمتر شده که خدارو شکر همه چیز خوب وعالی بود.

واما داستان واکسن زدن دینا خانم: دخترگلم که از همه جا بیخبر بود تا صدای گریه یه کوچولویی رو میشنید Baby Crying clipartاولش یه جوری میشد ولباشو جمع میکرد تا اونهم بزنه زیر گریه اما تا قیافه منو میدید دیگه بیخیال گریه میشدو برام حرف میزد و یه ااوخ اووخی هم میگفت  شکلکهای جالب آروینخلاصه وقتی نوبت دینا  رسید من خودم انقدر نگران بودم که دست وپام داشت میلرزید برای سریهای قبل کمتر  اضطراب داشتم ولی نمیدونم چرا این دفعه این جوری شده بودم ....واکسنو که زدن دینا اولش یه جیغ کوتاه زد ویه گریه کوچولو بعدش نه گریه ایی نه جیغی من که از تعجبتعجبآخه از دینای من بعید بود.

وقتی هم که اومدیم خونه مشغول بازی و رقصیدن و شیطنت بود  ناهارش رو هم خیلی خوب خورد منم که خوشحال وخندان که چه خوب شد این واکسن اصلا درد  وتب نداره ولییییییی ساعت 3 ورق برگشت دینایی که داشت بازی میکرد یهو نشست و پاهاشو تکون نداد تا دست میزدی به پاش یه اووخی میگفت کشدار ونالان که این جیگرم میسوخت بعدش هم تب که دیگه بچم بیحاله بیحال شده بود قطره استامینوفن دادم تبش اومد پایین و خوابید ...دخمل نازم توی خواب همش ناله میکرد. پاهاش رو هم کمپرس گرم گذاشتیم ولی پاشواصلا تکون نمیداد  تا شب این داستان ادامه داشت تا اینکه دوباره ساعت 9 تبش رفت بالا یه کم میخوابید دوباره با درد وناله بیدار میشد تمام شب رو روی پام خوابید تا زمین میذاشتم بیدار میشد دیگه پاهام خشک شده بود  صبح نمیتونستم تکونشون بدم ولی صبح که دینا نانازی چشماشو باز کرد وبهم خندیدمعلوم بودکه حالش خوبه وتب نداره شب بیداری وپادردم یادم رفت .

259.gifشکلکهای جالب و متنوع آروین259.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان آتین
23 اسفند 90 2:46
سلام عزیزم وای که منم چقدر از این غـــول واکسن 18 ماهگی می ترسم خدارو شکر که دینا جونی زود خوب شده امیدوارم پاهای خودتم تا الان بهتر شده باشه دینا جون 1 سال و نیمه رو از طرف من ماچ ماچی کن
بابای دوقلوها
23 اسفند 90 6:23
هجده ماهگیت مبارک دینا گلی. ایشالله 150 سالگیت. این واکسنها هم حال بچه های معصوم رو گرفتن. بعد از هر واکسن کلی درد و تب باید تحمل کنن
مامان آرینا موفرفری
24 اسفند 90 1:52
سلام عزیزم هجده ماهگیت مبارک.مامانی واکسن هجده ماهگی خیلی سنگینه.


سلام عزیزم .اره واقعا واکسن دردناکیه.
روح انگیز مامان سیاوش
24 اسفند 90 16:44
سلام عزیز دلم حال خودت و دینا جون ما خوبه؟
واکسن 18 ماهگیش مبارک مامانش
ماشالله دیگه برا خودش خانمی شده ها
آره به خدا ما مامانا کلی باید سختی بکشیم تا بچه هامون بزرگ بشن و به جایی برسن اما به قول شما همه سختی های امروز به یه لبخند و خندشون میرزه بیخود نیست بهشت رو مال ما قرار دادن دیگه
من که فعلا از واکسن زدن راحتم تا 5 ماه دیگه که ایشالله واکسن 1 سالگیش رو بزنم
پیشاپیش عیدتون هم مبارک الهی سال خیلی خیلی خوبی در پیش رو داشته باشید.

سلام عزیزم.ممنون از محبتت دوست خوبم.واقعا مامان بودن سخته ولی شیرینی خاص خودشو داره .منم با دینا جون عیدو به شما وسیاوش جون تبریک میگم.
مامان آرینا موفرفری
25 اسفند 90 2:29
سلام عزیزم با کمال میل لینکتون کردم.
بابای مهرسا
25 اسفند 90 7:22
سلام 18 ماهگی دینا عزیز مبارک باشه خدارو شکر که زود خوب شد امیوارم همیشه بش خندون باشه
مامان یسنا
25 اسفند 90 21:02
18 ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم!!!
سال نو هم مبارک دومین بهارت مبارک باشه گلم!!!!


مرسی خاله جونم .
نازنین
25 اسفند 90 23:00
آخیییییییییییییی نازی گلم.یه خسته نباشی حسابی هم به مامانی واسه شب بیداری و مهربونیش.


سلام عزیزم .ممنون از محبتت.
مامان سحرناز
26 اسفند 90 2:15
سلام گلم الهی بگردم که پات اوف شده ولی خدا رو شکر که زود خوب شدی دست مامان راحله هم درد نکنه که حسابی ازت پرستاری کرده امیدوارم که همیشه شاد باشید و عیدتون هم پیشاپیش مبارک باشه
مامان یسنا
14 فروردین 91 19:39
آپم خاله جون
آبجی فاطمه دختر خاله ی نیاز
22 تیر 91 12:09
دینا جون من شمارو لینک کردممممممممممممممممم
آبجی فاطمه دختر خاله ی نیاز
22 تیر 91 18:22
سلام عشق من وبت خیلی قشنگ شده آفرین جیگر طلا
با این عکسهای نازت


مرسی فاطمه جون.