دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

دینای مامان وبابا

عکسهای دخترک شیرین من

روز عاشورا دینا عسلی کنار ابجی رها دینا جونم  در عروسی این هم یه عکس خوشجیل از یک دختر نازنین خوشگل قربون اون خندت برم من عسلکم   ...
9 آذر 1392

ماجراهای من دینا جونی

سلام به دخترم نازم مونس مامان  الان شما داری خمیر بازی میکنی منم فرصت پیدا کردم بیام برات بنویسم .  داری خمیر بازی میکنی میای به من میگی این خمیرو کنده کردم میگم یعنی چی؟ با دست خمیرو جدا میکنی میگی کنده کردم تازه متوجه شدم میگم مامان جون این خمیر رو جدا کردی یعنی ازش کندی قربون این حرف زدنت عسلم.        دارم نماز میخونم قران اوردی میگی مامان بیا (اورقان بخون) یا میگی برای من (اودا ) دعا کن  قربون شیرین زبونم برم .    رفتیم پارک ارم با بهار جون سوار کشتی شدن کلی شادی کردن اومده میگه مامان من گیج.(جیغ) زده بودمااااا.    این روزها دینای من علاقه شدیدی به دیدن سی دی الوین و...
19 آبان 1392

ماجراهای این چند وقته دینا عسلی

سلام به عرق بیدمشکم دینا عسلی خودم توی این چند وقت که نبودیم کلی اتفاقات خوب افتاده که همه رو باید تعریف کنم اول عروسی دوست بابایی بود که از همین جا برای خاله زهرا وعمو نصیر ارزوی خوشبختی میکنم و باید بگم که جشنشون خیلی خوب بود وبهمون حسابی خوش گذشت که البته دینا خوشگله حسابی رقصید و ازهمه دلبری میکرد. دوم عروسی دختر عموی بابایی بود که بازهم ارزوی سعادت برای کاملیا جونم دارم .توی این عروسی که دینا خانم با لباس عروسی که پوشیده بود میرقصید کلی دل همه رو برد و همه عاشق کاراش شده بودن   جمعه هفته پیش تصمیم گرفتیم که دینا و بهار (دخترپسر عمه بابایی) رو ببریم باغ وحش وایییییی که چقدر به این دوتا وروجک خوش گذشت...
9 آبان 1392

فقط عکس

بلال خوردن دخملی در پارک قربون اون موهای فرفری وخوشگلت عزیزم دینا جون در حال بررسی لونه مورچه ها بالا خره دخملی به نتیجه رسید چقدر هم ذوق میکرد مورجه هارو میدید  فکر میکرد اگه سنگ جلوشون بداره اونا وایمیستن وجایی نمیرین .... این هم از کیک تولد عسلم که یه جشن خیلی کوچک گرفتیم ایشال سال بعد یه جشن تولذ تووووووپ میگیریم          دینا جونی در حرم حضرت معصومه   این هم خلاقیت دینا جونم که با اسمارتیس گل درست کرده ...
14 مهر 1392

دختر رورشکار من

سلام به دخملی نانازم دینا خانم ما این روزها علاقه زیادی به مدرسه نشون میده .تمام فکرش اینه که کی میره مدرسه .هر چی براش توضیح میدم که الان شما نمیتونی بری وسنت کمه قبول نمیکنه میگه حالا که منو مدرسه نمیبری ببرتم مهد کودک ما هم تصمیم گرفتیم این عسل خانم رو ببریم مهد. این روزها وقتی دینا رو پارک میبرم اول یه کوچولو سرسره بازی میکنه بعد میره سراغ وسایل ورزشی که تو پارک هست خیلی به این وسیله ها علاقه نشون میده میگه من میخوام ورزش کنم قزبون دختر ورزشکارم برم من. ممووول من به توت فرنگی میگه سوسنگی .وقتی هم میخواد تو اشپزخونه کمکم کنه میگه مامانی گامبله (قابلمه)رو میدی به من؟ امروز هم نیاز جونی دوست دینا خانم اومدن خونه ما وشما دوتا وروجک ح...
2 مهر 1392

تولدت مبارک فرشته کوچولوی 4 ساله من

مثل همیشه یه سلام بلند بالا به دختر نازم دینا عسلی درست 4 سال پیش در چنین روزی یه فرشته زیبای نازنین به دنیا اومد وشد عزیزدل من وبابا مرتضی. دینای من                                     تولدت مبارک                                   دینای من    کدامین شاخه گل زیبا را به خاطر...
23 شهريور 1392

شیرن زبونیهای ممووووووول مامان

سلام به شیرین زبون مامانی دینا عسلی خودم اخ که اگه بدونین عسل من این روزها چه طوری شیرن زبونی میکنی   ممووول من دایره لغاتش هر روز بیشتر میشه و با تلفظهای بامزه ایی که سعی داره کلمات رو  درست بگه انقدر شیرین و دلبر میشه که خدا میدونه      دینای من هر وقت صدای اژیر  یا بوق میشنوه میگه مامان آنگوووووووولانس منظورش امبولانس       دینا عسلی من به پروانه میگه پرنانه      دینای ناز من عاشق مهد کودک و مدرسه شده همش به من میگه مامان منو میبری مدرسه برای من کیکاب (کتاب ) میگیری    دینا عسلی این روزها عاشق جوجه کباب  شده به  بابا مرتضی ...
7 شهريور 1392