دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

دینای مامان وبابا

دینا عسلی و شیرین کاریهایش

سلام به دختر نازنینم دینا عسلی  امروز میخوام از کارایی که تازه یاد گرفتی بگم.یه کاری که جدیدا یاد گرفتی اینه که هر وقت اب میخوری اگه روی اوپن باشی نصف ابی که تو لیوان هستو میریزی تو سینک ظرفشویی درست مثل خود من که این عادت رو دارم اگه رو اوپن نباشی وقتی اب خوردی با اون قدت  به زور خودتو میاری بالا تا لیوان رو بندازی تو ظرفشوویی..واااااای که عاشق این کارتم عسلم. یه کار دیگه ایی هم میکنی هر وقت هر خوراکی که میخوری حتما باید خودت پاکتشو تو سطل اشغال بندازی تازه اگه چیزی هم که به نظرت مهم نیاد هم برای شما اشغال فرض میشه مثل قاشق یا بعضی از اسباب بازیات یا مدادهای نقاشی...... هر وقت هم بهت میگم یه دستمال کاغذی بده میری سری...
12 خرداد 1391

دینا عسلی وشیطنت هایش

امروز با دینا عسلی رفتیم بازار روز خرید کنیم .از بس این وروجک اینور و اونور می دوید دیگه خرید کردن یادم رفت. وقتی برگشتیم خونه دیدم میخواد کفشهای منم پاش کنه منم سریع ازش عکس انداختم .یه کار دیگه ایی هم که خیلی دوست داره اینه که به صورتش کرم بزنه اگه بگم روزی سی چهل بار کرم میزنه دروغ نگفتم وقتی کرم رو قایم میکنم دستمو میگره میبره جایی که قبلا کرم رو رو دیده هی میگه مامانیییییی مامانییییی (ااااام اااام )بعد با دست صورتشو نشون میده منم دوباره تسلیم میشم و..... البته دیگه از این خونه چادری چیزی باقی نمونده چون دینا وقتی میخواد بره تو از این پنچره میره تو و وقتی هم میاد بیرون باز ازاین سوراخی میاد بیرون...
4 خرداد 1391

دینا عسلی وجشنواره باغ لاله

سلام به دینا عسلی  روز یکشنبه 18 اردیبهشت تصمیم گرفتیم که  ناهار رو بیرون از خونه و در دامن طبیعت بخوریم خلاصه وسایل رو جمع کردیم ورفتیم جاده چالوس . بعد از ناهار هم رفتیم باغ لاله گچسر در جاده چالوس که در 60 کیلومتری کرج است.  ابن هم عکسهایی از باغ لاله ...
1 خرداد 1391

یک روز شاد برای دینا جووونم

سلام به نازدونه ام دینا عسلی چند روز پیش منزل یکی از دوستان دعوت بودیم .ما هم که عاشق مهمون بازی آماده شدیم ورفتیم. خونه این دوست عزیز یک خونه ویلایی وزیبا بود که دینا خانم تمام مدت مهمونی رو توی حیاط و گل وسبزه ها می دوید و بازی میکرد.منم مدام دنبالش می دویدم.آخ که چه لذتی میبرد وقتی دورحیاط می دوید یا سوار تاب میشد انگاری بچه ام از قفس دراومده بود .خب بچه ام حق داره طفلک ٱخه مگه تو آپارتمان میشه دوید وسروصدا کرد. خلاصه این که دینا عسلی انقدر اون روز بازی کرد و دوید که حتی شام نخورده خوابش برد. این هم عکسهای دینا عسلی    عکس اول مهمونی عکس آخر مهمونی   ...
6 ارديبهشت 1391

عکسهایی از دینا عسلی

اینجا دینای من 7ماهشه و به این عروسکش خیلی علاقه داره من که خودم این عکس و ژست دینا رو خیلی دوست دارم وااای که من عاشق این مدل نگاه کردنت گلم واااای که چقدر این عکسو دوست دارم .خواب خوش دینا جون وبابامرتضی   ...
28 فروردين 1391

نوزده ماهگی دینا عسلی

سلام به دختر نانازم   به یکی یکدونه ام   دینا خانم امروز شما عزیزدلم وارد نوزده ماهگی شدی  هوووووورااااااا نوزده ماهگیت مبارک عسل مامان باورم نمیشه که دینای من انقدر بزرگ شده باشه که بعضی از کاراشو خودش انجام بده .وقتی یادم میافته که پارسال همین موقع 7 ماهش بود من مدام به خودم میگفتم پس کی تو راه میری /کی برام حرف میزنی /کی خودت تنهایی غذا میخوری/ الان میبینم که چه زود یک سال تموم شد و من الان دارم میبینم که دختر گلم خودش دوست داره تنها راه بره بدون اینکه دستاشو به من بده دوست داره خودش غذا بخوره حتی اگه همه غذا رو روی خودش بریزه اصلا از دست من غذا نمیخوره دوست داره خودش کفشاشو پاش کنه اولش انقدر با این ...
24 فروردين 1391

هجده ماهگی دینا جووون

سلام به گل خوشبوی من    عزیزدلم دینا عسلی امروز دینا خوشگله رو برده بودم مرکزبهداشت تا دخملیم واکسن 18 ماهگیشو بزنه .قبل از واکسن رفتیم برای قد و وزن. دینا خانم در18 ماهگی وزنش 13:500 کیلوگرم و قدش 86 سانتیمتر شده که خدارو شکر همه چیز خوب وعالی بود. واما داستان واکسن زدن دینا خانم: دخترگلم که از همه جا بیخبر بود تا صدای گریه یه کوچولویی رو میشنید اولش یه جوری میشد ولباشو جمع میکرد تا اونهم بزنه زیر گریه اما تا قیافه منو میدید دیگه بیخیال گریه میشدو برام حرف میزد و یه ااوخ اووخی هم میگفت خلاصه وقتی نوبت دینا  رسید من خودم انقدر نگران بودم که دست وپام داشت میلرزید برای سریهای قبل کمتر  اضطراب داشتم ولی نمیدو...
23 اسفند 1390