دینا دینا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

دینای مامان وبابا

دینا عسلی و شیرین زبونیهایش

سلام به عرق بیدمشکم   گل گلابم   دینا عسلی   دینا عسلی من این روزها متوجه یه سری تفاوتها بین خودش واطرافیانش میشه ومدام درحال مقایسه کردنه مثلا میگه من جوواب(جوراب)دالم مامان جوواب نداله یا من کفش دالم مامان کفش نداله.     وقتی عکسشو میبینه میگه این (عس )منه یا عکس 6 ماهگیشو میبینه میخواد توضیح بده خیلی بامزه میگه من توچولو بودم /توچولو بودم .   دوردونه من وقتی وقتی چیزی رو تعریف کنه وسط حرف زدناش یه اب دهنی قورت میده ویه جور بامزه ای این کارو انجام میده که فقط دوست دارم اونموقع بچلونمش.   نازدونه من هر وقت مجله خیاطی میبینه صفحه لباس عروس رو میاره وبه مادر جونش میگه مامان من لبا...
8 بهمن 1391

روزهای شیرینی که زود میگذرند.....

سلام به دینا عسلی مامان          چند وقتی که دینا نانازی بسیار شیطون شده و موقع بازی کردن کلی سروصدا به پا میکنه.عاشق فوت کردن شمع شده همش به من میگه بیا (هلود ) بگیریم منظور دخملی تولده .خلاصه ما هم یه شمع میاریم روشن میکنیم تا دینا خانم بگه هلود هلود هلودت مبارک.بعد هم شمع رو خاموش میکنه و یه دستی هم میزنه ودوباره این کار تکرار میشه تا وقتی که ایشون خسته بشن . تو پست قبل گفتم که با دینا جونی تراشه های الماس رو کار میکنم دخملی ناناز من 22 کارت رو تا الان یاد گرفته ماشالا دینا جونم خیلی باهوشه و توی این کار خیلی با من همکاری میکنه بعضی وقتها خودش میگه که کارت رو نشونش بدم تا کلمه ها روبگه....
20 دی 1391

دینا عسلی وتراشه های الماس

سلام به گل گلابم  به عرق بیدمشکم دینا عسلی شما دختر نازنینم وارد 27 ماهگی شدی وهر روز با شیرین زبونیهات وشیطنتهات دل همه رو میبری. دختر گلم این روزها حرف زدنش خیلی بامزه شده وقتی بهش میگم وسیله ایی رو برام بیاره همش میگه بببببدم؟یا وقتی میخواد دستشویی بره به هر کسی که اطرافش باشه میگه من دارم میرم (جی) بابا من جی یا خاله من جی دارم.   عاشق بازی کردن با ماشینهای کنترلیه همش میگه مامان باطییی (باطری)بزن شاژ(شارژ).     وقتی میخواد بگه مامان بیا میگه ماماااان بدو بدو که مثلا من فکر کنم کاری که با من داره خیلی واجبه.   یا زمانی که خوابش میاد همش به من میگه بخوابم؟ مامان بخوابم؟منم میگم بله عزیزم الان وقته خ...
28 آذر 1391

شیرین کاریهای ممول مامان

یک ماه پیش دینا نانازی رو بردم دکتر کودکان هم برای قد و وزنش هم برای این که ببینم حالا که دخملیمون 2 سالش تموم شده احتیاج به مکملی یا ویتامینی داره یا نه ؟ وقتی دکتر قد و وزنش رو گرفت گفت که همه چیز عالیه وبرای دادن مکمل باید ازمایش خون انجام بشه .فردای اونروز دینا عسلی رو ناشتا بردیم ازمایشگاه تا ازمایش خون وادرار ازش بگیرن .دینا جونم تا محیط ازمایشگاه رو دید فهمید که چه خبره و شروع به بیقراری کرد خلاصه که با یه زحمتی دخملی رو اروم کردیم که دستش رو بیاره جلو تا ازش خون بگیرن. بمیرم برای ممولم که مجبور شدن از دو دستش خون بگیرن چه گریه ایی میکرد منم اشک تو چشمم جمع شده بود ولی خودمو کنترل کردم ودینا رو اروم کردم .دستهای ممولم تا م...
11 آذر 1391

عکسهای از مسافرت دینا جونم

دخمل ما تا این ماشین رو دید یک ذوقی ذاشت که نگووووو ولی اگه فکر کردین که توش نشست تا تکون بخوره خیال کردید چون وقتی روشن شد دینا یه جیغی کشید وازمون خواست تا پیادش کنیم .اخه دخترم نه به اون ذوقت نه به این جیغت دینا جون درحال بررسی کردن وسایل بعد از اون ماجرا که در بالا گفتم فقط به وسایل نگاه میکرد.  دخملی در حال خوردن سالاد که خودش میگه شالاد .ممولم علاقه زیادی به خوردن سالاد داره حتی وقتی نیمه شب از خواب بیدار میشه میگه من شالاد میخوام .   قدم گذاشتن دینا عسلی روی ماسه ها واولش حس خوبی نداشت ولی کم کم عادت کرد.         ...
14 آبان 1391

مسافرت دینا عسلی وماجراهایش

امروز بعد 2 هفته اومدم از مسافرت دینا عسلی وماجراهاش بنویسم . اما اول میخوام عید سعید غدیر رو به  مادرم ومادر همسرم  که از سادات هستند تبریک بگم. ما روز 5 شنبه 27 مهر در شهر زیبای رامسر بودیم .هوا آفتابی و بسیار پاک بود .تصمیم گرفتیم که سوار تله کابین بشیم .تا دینا عسلی توی تله نشست شروع کرد به بیقراری تا حتی حرف زدن ما ودادن خوراکی آرومش نکرد همین که پیاده شدیم آروم شد ومشغول شیطونی شد از اون بالا شهر ودریا رو میتونستی با تمام زیباییهاش ببینی . منظره بسیار زیبایی بود.بعد از گشت وگذار توی ارتفاعات باز برگشتیم سمت تله که پایین بریم اما این بار دینا نانازی دیگه نه گریه کرد نه بیقراری وقتی برگشتیم  دینا عسلی رو ...
12 آبان 1391

دینا نانازی وکارهای جالب وزیبایش

امروز داشتم خونه رو مرتب میکردم که دیدم صدایی ازت در نمیاد اومدم ببینم داری چی کار میکنی دیدم بلههههههههههه پوتینهای منو پات کردی داری به سختی وبا ناز راه میری چقدر هم ازت این کارت لذت میبردی  منم که متعجب مدام قربون صدقه ات میرفتم جالب اینجاست که درست هم پات کرده بودی قربووووووووووووون دخمل ناناز باهوشم برم من   یه کار دیگه هم میکنی اینه که هر وقت من جارو میکشم دوست داری به من کمک کنی یا وقتی گرد گیری میکنم میایی پیشم میگی پیس پیس یعنی به من شیشه پاک کن بده تا من شیشه ها رو تمیز کنم انقدر دستمال کاغذی مصرف میکنی که مثلا یه جا رو تمیز کنی الهی دورت برگردم نازنین من انقدر دینا مشغمول تمیز کردن بود که با ه...
9 مهر 1391

دینا نانازی و کلاه قرمزی وبچه ننه

چند روز پیش من وبابایی تصمیم گرفتیم که دینا نانازی رو ببریم سینما فیلم کلاه قرمزی وبچه ننه  البته من میدونستم که دینا نمیتونه تا اخر یه جا بشینه وفیلم بینه ولی با این حال رفتیم سینما .این بار دومی بود که سینما میرفت باراول 8 ماهه بود که اولش جیغ میزد وبیقرار بود ولی وسطای فیلم خوابش برد.این بار هم اولش محیط سینما براش جالب بود وقتی که چراغ ها خاموش شدن دینا یه لحظه تعجب کرد وبعد بنای ناسازگاری گذاشت وقتی فیلم  شروع شد هیچ جذابیتی برای دینا نداشت بیشتر دوست داشت با من حرف بزنه یا اینکه توی تاریکی وسط سالن راه بره هر چقدر که بهش میگفتیم بیا بغل ما یه دقیقه میومد وسریع بلند میشد نیم ساعت از شروع فیلم گذشته بود که گفت ...
8 مهر 1391

روزت مبارک دختر نازنینم

دینای من عزیزدلم   مونس دلم  ممووووووووووول مامان                                         روزت مبارک این هم عکسهایی از مموووول من قربون ذوق کردنت عزیز دلم   ...
28 شهريور 1391